انجمن خوشنویسان شهرستان لالی

این وبلاگ جهت اطلاع رسانی فعالیتهای انجمن خوشنویسان شهرستان لالی ایجاد گردیده است

انجمن خوشنویسان شهرستان لالی

این وبلاگ جهت اطلاع رسانی فعالیتهای انجمن خوشنویسان شهرستان لالی ایجاد گردیده است

مشخصات بلاگ
انجمن خوشنویسان شهرستان لالی

انجمن خوشنویسان شهرستان لالی
سال تاسیس:1389
تعداد هنرجویان:60 نفر در دوره های مقدماتی،متوسط ، خوش،عالی و ممتاز
فعالیتهای انجمن: میزبان 3 دوره همایش خوشنویسی چلیپا ویژه ارتحال ملکوتی امام (ره) با گستره استان خوزستان
مدرس و سرپریت: سید ستار فاطمی فارغ التحصیل دوره ممتاز انجمن خوشنویسان ایران

۹ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است


روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست 

  • عظیمه مهری بابادی


غواصان

برای غواصانی که دست بسته زنده به گور شدند

نه سودای مروارید برسرمان بود

نه صید پریان دریایی

که میگفتند بوسه هایشان انسان را

عمر جاودانی میدهد .

اماده ی مردن در دل دریا ها بودیم

بر صخره های فرش شده

با مرجان و صدف

و شالی از رنگین کمان ماهی ها دور گردن هامان .

گره این مشت های استخوان شده

شهادت شهامتمانند

وقتی شانه به شانه ی هم

در گودالی بودیم

و زمین زیر پامان

از نزدیک شدن لودرها می لرزید.

ما را نمیشود در این تابوت های کوچک چوبی

جا داد .

ما موج زنده ی اروندیم

که با هیچ قطعنامه ای ارام نمیگیریم .

یغما گلرویی


175 شهید متعلق به عملیات کربلای 4 هستند.غواصانی که با دستان بسته به شهادت رسیدند و مشخص است دشمن انها را زنده با دستان بسته در اب رها کرده . روحشان شاد و یادشان گرامی باد

  • عظیمه مهری بابادی


آن حرف که از دلت غمی بگشاید

در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت

جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید

  • عظیمه مهری بابادی


خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

  • عظیمه مهری بابادی


گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

  • عظیمه مهری بابادی


ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ...

  • عظیمه مهری بابادی


روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

  • عظیمه مهری بابادی


من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق

را زیر باران باید جست
  • عظیمه مهری بابادی

مهدی اخوان ثالث, اشعار اخوان ثالث

به‌سان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند،

گرفته کولبار زاد ره بر دوش،

فشرده چوبدست خیزران در مشت،

گهی پر گوی و گه خاموش،

در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می‌پویند  

ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز.                                                   
سه ره پیداست.

نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر،

حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن‌دیگر.

نخستین: راه نوش و راحت و شادی .

به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.

دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام،

اگر سر برکنی غوغا، وگر دم درکشی، آرام.

سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام

                    ***

من اینجا بس دلم تنگ است.

و هر سازی که می‌بینم بد‌آهنگ است

بیا ره توشه برداریم،

قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم، 

ببینیم آسمان ِ «هرکجا» آیا همین رنگ است؟


  • عظیمه مهری بابادی